













صبحی آرام و سرد بود؛ زمانی که نور خورشید هنوز جرأت نفوذ به عمق جنگلهای راش را پیدا نکرده بود. اما ما مسیر خود را آغاز کردیم؛ دو همراه همیشگی، آماده برای سختترین مسیرها. مقصد فقط مرسیسی نبود؛ ما قدم به سفری میگذاشتیم که به «لبهی دنیا» ختم میشد.
پیمایش ۳۳ کیلومتریمان در جنگلی سپری شد که هر لحظهاش شبیه سکانسی از یک فیلم فانتزی بود. برگها زیر پا خرد میشدند و درختان راش با قامت بلند و ردیفشدهشان، منظرهای باشکوه ایجاد کرده بودند. لباس نارنجی من وسط فضای مهآلود جنگل همچون نقطهای روشن حرکت میکرد؛ مسافری که گویی وارد داستانی تازه شده است.
در میانهی مسیر به چشمهای رسیدیم. آبی سرد و زلال که گویی از دل یخچالهای کوهستانی سرچشمه گرفته بود. همانجا چای آتشی دم کردیم و بخار چای در هوای سرد، جنگل را معطر کرد. کمی جلوتر قهوهای داغ نوشیدیم؛ قهوهای که خستگی چند کیلومتر مسیر را از تن میزدود و نیروی ادامهدادن میبخشید.
ظهر هنگام آتش روشن کردیم و ماهی کبابی روی ذغال گذاشتیم. بوی ماهی با هوای نمدار جنگل آمیخته شد و در چند دقیقه، طبیعت سکوتی مطبوع پیدا کرد. صدای پرندگان و تن صدای شغالهایی که از دور شنیده میشد، ریتم آرام و بیکلام جنگل را کامل میکرد.
اما اوج سفر هنوز پیش رو بود.
وقتی در عمق جنگل سر بلند کردیم، در دوردست خطالراس برفی خرونرو تا اوپرت پدیدار شد؛ همان قلههایی که در فصل بهار پیشتر رفته بودیم، اما اینبار سفیدپوش، ساکت و باشکوه. برف روی قلهها زیر نور خورشید میدرخشید و مانند تاجی سلطنتی بر قلههای طبیعت نشسته بود.
جنگل زیر پا، قلهها در بالا، و ما میان این دو قلمرو ایستاده بودیم؛ نقطهای که حس میکردی مرز جهانهاست. همان لحظه بود که ارزش تمام سختیها مشخص شد؛ سختی پیمایش ۳۳ کیلومتری، شیب ۳۰ درجه، صدای حیوانات، سرمای صبح و وزن کوله.
جمعبندی کالریسوزی این پیمایش
این مقدار فعالیت بدنی سنگین، معادل بود با:
- سوزاندن انرژی دو روز غذای کامل یک فرد معمولی
- انجام ۷۰ تا ۸۰ کیلومتر دوچرخهسواری سنگین
- معادل انرژی مصرفی ۵ جلسه تمرین کراسفیت شدید
- و برابر با کالریسوزی دو نیمماراتن پشتسرهم
تمام اینها در یک روز و تنها با ترکیب:
۳۳ کیلومتر پیمایش، شیب ۳۰ درجه، و کولهپشتی ۷ کیلویی.
سفری که فقط یک مسیر نبود؛ یک تجربه بود. تجربهای در حد عبور از مرز افسانه و بازگشت دوباره.